جدول جو
جدول جو

معنی صنج زن - جستجوی لغت در جدول جو

صنج زن
(تَ)
سنج زننده. آنکه سنج بر هم کوبد، چنگ زن. نوازندۀ چنگ. رجوع به صناج شود
لغت نامه دهخدا
صنج زن
آنکه صنج را بر هم کوبد سنج زننده، چنگ زن نوازنده چنگ
تصویری از صنج زن
تصویر صنج زن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
در اسلام حضرت رسول (ص) و علی بن ابی طالب (ع) و حضرت فاطمۀ زهرا (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، پنج تن آل عبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موج زن
تصویر موج زن
موج زننده،، موج دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ زن
تصویر چنگ زن
چنگ زننده،، نوازندۀ چنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ زن
تصویر سنگ زن
ترازویی که یک کفۀ آن سبک تر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج زدن
تصویر غنج زدن
سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
خاموش شونده که فاعل است. (برهان ذیل تن زدن). تن زننده. کاهل. تن آسان:
کاهلی پیشه کردی ای تن زن
وای آن مرد، کو کم است از زن.
سنائی.
تن مزن پاس دار مر تن را
زآنکه بر سر زنند تن زن را.
سنائی.
خواست وقتی به عجز دینداری
ازیکی مالدار دیناری
گفت ار حق پرستی ای تن زن
دین ودنیا ز حق طلب نه ز من
گفت دین هست نیک و دنیا بد
نیک از او خواستن، بد از تو سزد
که مرا گفته اند کز پی دل
حق ز حق خواه و باطل از باطل.
سنائی.
رجوع به تن زدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
شنگرف (یکی مصحف دیگری است). (حاشیۀ برهان چ معین). کرمی است که کشت و زراعت را خورد و ضایع کند. (برهان). در مؤید: کرمی که کشت خورد، اما اشعار به حرکتش نکرده است. (رشیدی). برهان این کرم را شنگرف خوانده و آن خطا است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). کرمی دراز و گندمخوار که در غله زار بهم رسد و غله را خراب کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگرف شود
لغت نامه دهخدا
(فِ شُ دَ / دِ)
ترازوی کم وزن. (غیاث) (برهان). ترازویی که یکسر آن کم وزن باشد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). پله سبک از ترازو و وزنه. (ناظم الاطباء) :
تو طعنه زنی و ما همه کوه
تو سنگزنی و ما همه طشت.
خاقانی.
زنان را ترازو بود سنگ زن
بود سنگ مردان ترازوشکن.
نظامی.
، دسته ای از دسته های عاشورا مقابل سینه زن که دو چوب یا دو سنگ تراشیده بدو دست داشته و به اصول بمنظور تعزیه به یکدیگر میزنند. (یادداشت مؤلف) ، سنگ زننده. و رجوع به سنگ و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ / فِ کَ دَ)
غنج زدن دل برای چیزی یا کسی. سخت خواهان و آرزومند او بودن: دلش برای او غنج میزند
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
پنج تن آل عبا. پنج تن پاک. محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین سلام الله علیهم اجمعین. خمسۀ آل عبا. خمسۀ طیبه
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ / دِ)
آنکه رنگ زند. کسی که رنگ کند. رجوع به رنگ کردن شود، نیرنگ ساز. فریبکار. فریبنده. گول زننده. رجوع به رنگ زدن و رنگ کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ)
مواج و متلاطم و موجدار. (ناظم الاطباء) :
نیل و فرات و دجله و جیحون موج زن
با کف راد او چو سرابند هر چهار.
سوزنی.
خط کفش به صورت جوی است و جوی نیست
بحر است لیک موج زن از گوهر سخاش.
خاقانی.
خاک منی ̍ ز گوهر تر موج زن چو آب
از چشم هر که خاکی و آبیست گوهرش.
خاقانی.
دریای پرعجایب وز اعراب موج زن
از حلّها جزیره و از مکّه معبرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 216).
وان شدن چون محیط موج زنش
عاقبت ماندن آب در دهنش.
نظامی.
- موج زن شدن، تموج. خیزاب برداشتن. پدید آمدن خیزابه. متلاطم گشتن. متموج شدن:
ز خون دلیران به دشت اندرون
چو دریا زمین موج زن شد ز خون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ خوَرْ / خُرْ)
نی نواز. (آنندراج). کسی که نی می نوازد. (ناظم الاطباء). نائی. نایی. نوازندۀ نای. نای زن. رجوع به نای زن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موج زن
تصویر موج زن
کوهه زن آنچه که موج زند مواج متلاطم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنج زدن
تصویر غنج زدن
غنج زدن دل برای چیزی یا کسی، سخت خواهان و آرزومند او بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند زن
تصویر بند زن
آنکه کاسه و بشقاب را پیوند دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنج زن
تصویر سنج زن
نوازنده سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنج زدن
تصویر غنج زدن
((غَ. زَ دَ))
بسیار مشتاق و آرزومند چیزی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
((~. تَ))
پنج تن آل عبا، خمسه آل عبا، خمسه طیبه، مراد محمد رسول الله (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع)، حسین (ع) است
فرهنگ فارسی معین
زامر، زمار، نای زن، نای نواز، نایی، نی نواز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن صنج زدن در خواب بر چهار وجه است. اول: خبرمکروه. دوم: کلام باطل. سوم: متاع دنیا. چهارم: غم و اندیشه.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مرتعی جنگلی در حومه ی شهرستان نوشهر، مرتعی در حوزه ی علم
فرهنگ گویش مازندرانی
هموارکننده ی خزانه ی شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که دیگری را مورد تمسخر قرار دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ انداز
فرهنگ گویش مازندرانی