خاموش شونده که فاعل است. (برهان ذیل تن زدن). تن زننده. کاهل. تن آسان: کاهلی پیشه کردی ای تن زن وای آن مرد، کو کم است از زن. سنائی. تن مزن پاس دار مر تن را زآنکه بر سر زنند تن زن را. سنائی. خواست وقتی به عجز دینداری ازیکی مالدار دیناری گفت ار حق پرستی ای تن زن دین ودنیا ز حق طلب نه ز من گفت دین هست نیک و دنیا بد نیک از او خواستن، بد از تو سزد که مرا گفته اند کز پی دل حق ز حق خواه و باطل از باطل. سنائی. رجوع به تن زدن شود
خاموش شونده که فاعل است. (برهان ذیل تن زدن). تن زننده. کاهل. تن آسان: کاهلی پیشه کردی ای تن زن وای آن مرد، کو کم است از زن. سنائی. تن مزن پاس دار مر تن را زآنکه بر سر زنند تن زن را. سنائی. خواست وقتی به عجز دینداری ازیکی مالدار دیناری گفت ار حق پرستی ای تن زن دین ودنیا ز حق طلب نه ز من گفت دین هست نیک و دنیا بد نیک از او خواستن، بد از تو سزد که مرا گفته اند کز پی دل حق ز حق خواه و باطل از باطل. سنائی. رجوع به تن زدن شود
شنگرف (یکی مصحف دیگری است). (حاشیۀ برهان چ معین). کرمی است که کشت و زراعت را خورد و ضایع کند. (برهان). در مؤید: کرمی که کشت خورد، اما اشعار به حرکتش نکرده است. (رشیدی). برهان این کرم را شنگرف خوانده و آن خطا است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). کرمی دراز و گندمخوار که در غله زار بهم رسد و غله را خراب کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگرف شود
شنگرف (یکی مصحف دیگری است). (حاشیۀ برهان چ معین). کرمی است که کشت و زراعت را خورد و ضایع کند. (برهان). در مؤید: کرمی که کشت خورد، اما اشعار به حرکتش نکرده است. (رشیدی). برهان این کرم را شنگرف خوانده و آن خطا است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). کرمی دراز و گندمخوار که در غله زار بهم رسد و غله را خراب کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگرف شود
ترازوی کم وزن. (غیاث) (برهان). ترازویی که یکسر آن کم وزن باشد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). پله سبک از ترازو و وزنه. (ناظم الاطباء) : تو طعنه زنی و ما همه کوه تو سنگزنی و ما همه طشت. خاقانی. زنان را ترازو بود سنگ زن بود سنگ مردان ترازوشکن. نظامی. ، دسته ای از دسته های عاشورا مقابل سینه زن که دو چوب یا دو سنگ تراشیده بدو دست داشته و به اصول بمنظور تعزیه به یکدیگر میزنند. (یادداشت مؤلف) ، سنگ زننده. و رجوع به سنگ و ترکیبات آن شود
ترازوی کم وزن. (غیاث) (برهان). ترازویی که یکسر آن کم وزن باشد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). پله سبک از ترازو و وزنه. (ناظم الاطباء) : تو طعنه زنی و ما همه کوه تو سنگزنی و ما همه طشت. خاقانی. زنان را ترازو بود سنگ زن بود سنگ مردان ترازوشکن. نظامی. ، دسته ای از دسته های عاشورا مقابل سینه زن که دو چوب یا دو سنگ تراشیده بدو دست داشته و به اصول بمنظور تعزیه به یکدیگر میزنند. (یادداشت مؤلف) ، سنگ زننده. و رجوع به سنگ و ترکیبات آن شود
مواج و متلاطم و موجدار. (ناظم الاطباء) : نیل و فرات و دجله و جیحون موج زن با کف راد او چو سرابند هر چهار. سوزنی. خط کفش به صورت جوی است و جوی نیست بحر است لیک موج زن از گوهر سخاش. خاقانی. خاک منی ̍ ز گوهر تر موج زن چو آب از چشم هر که خاکی و آبیست گوهرش. خاقانی. دریای پرعجایب وز اعراب موج زن از حلّها جزیره و از مکّه معبرش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 216). وان شدن چون محیط موج زنش عاقبت ماندن آب در دهنش. نظامی. - موج زن شدن، تموج. خیزاب برداشتن. پدید آمدن خیزابه. متلاطم گشتن. متموج شدن: ز خون دلیران به دشت اندرون چو دریا زمین موج زن شد ز خون. فردوسی
مواج و متلاطم و موجدار. (ناظم الاطباء) : نیل و فرات و دجله و جیحون موج زن با کف راد او چو سرابند هر چهار. سوزنی. خط کفش به صورت جوی است و جوی نیست بحر است لیک موج زن از گوهر سخاش. خاقانی. خاک مِنی ̍ ز گوهر تر موج زن چو آب از چشم هر که خاکی و آبیست گوهرش. خاقانی. دریای پرعجایب وز اعراب موج زن از حلّها جزیره و از مکّه معبرش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 216). وان شدن چون محیط موج زنش عاقبت ماندن آب در دهنش. نظامی. - موج زن شدن، تموج. خیزاب برداشتن. پدید آمدن خیزابه. متلاطم گشتن. متموج شدن: ز خون دلیران به دشت اندرون چو دریا زمین موج زن شد ز خون. فردوسی